پیرمرد بود، اما خانه نشینی را انتخاب نکرد. میتوانست گوشه ای بنشیند و خود را به سجادهای بچسباند و زندگیاش را با رکوع و سجود به پایان برساند. اما او مردی نبود که مرگ بستر را انتخاب کند. رکوع و سجودِ بیولایت، برای او مرگ تدریجی بود. آن مرد پیر، چه جنگها که در رکاب امیرالمؤمنین نکرده بود و چه زخمها که از تیغها و زبانهای مخالفان نخورده بود.
پیرمرد بود، و از یاران قدیمیاش جدا افتاده. احساس میکرد که از بعضی از رفقایش عقب مانده است. از رفقایی مانند «میثم تمار». همان که از عشق علی (ع)، سر به دار شد و سر و دست و زبان خود را در این نرد عشق، فدای یار کرد. پیرمرد بود، ولی در عشقورزی گوی سبقت از جوانان ربوده بود. تا شنید مولایش حسین (ع) به کوفه نزدیک شده است، مرکبش را زین کرد و به راه افتاد. شبها حرکت میکرد و روزها استراحت مینمود تا در بند ماموران «ابن زیاد» اسیر نشود. سرانجام روز هفتم ماه محرم، در کربلا، خود را به کاروان عشق رساند.
سخن از حبیب است؛ «حبیب بن مظاهر». قهرمان کهنسال کربلای حسین (ع). بزرگ طایفهی بنیاسد، که بزرگ قبیلهی فداکاران شد و اسوه جاودانهی پیرغلامان اهل بیت (ع).
و سلام بر شهیدی که زائران حسینی «دو بار» بر او سلام میکنند؛ هم هنگام ورود به آستان حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) و هم هنگام خروج از آستان، چرا که قبر مطهرش در درگه آستان منور مولاست!
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
تاريخ : یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, | 14:18 | نویسنده : رهرو | 1 نظر


















































لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید